چشمهای شما که پنج فصل سال را بدون کم و کاست بهار میبینند با شکوفههایی که در استقبال فردا لب بسته ماندهاند.
چشمهای شما که جز به استقبال خورشید نرفته و جز به پای فردا ندویده است.
دارم به چشمهای شما فکر میکنم که دنیا را ورق میزنند، آسمان را ورق میزنند تا در پای فردا بریزند. در پای خورشیدی که میگویند در راه است و ما هزار شب را به امید آن تا قربانگاه همراهی کردهایم.
این چشمها جز در زلالی ندویدهاند و جز برای دلشان که دریایی است نگریستهاند.
این چشمها که میخندند به فردایی امیدوارند که حتما آفتابی است.
به دستهای کوچکتان که میرسم واژه کم میآورم، شعر به سکوت میرسد، نثر به زانو درمیآید، چرا که این دستها در پی به آغوشکشیدن آسمان تا خدا قد کشیدهاند. این دستها که تا نیایش رفته و آمدهاند هزار رکعت دعای نخوانده دارند.
من به این دستها که میرسم، به این چشمها که فکر میکنم، به خورشیدی که در این سینهها میتپد که میاندیشم. یقین پیدا میکنم که فردا پنج فصل بهاری دارد.
کلمات کلیدی: